همه میگن که میری منو ترکم میکنی
نمیدونن بیشتر از هر کی تو درکم میکنی
نمیدونن منو تو جونمون بسته به هم
نمیدونن تو تمومه غمامو کم میکنی
همه میگن نباید به تو وابسته بشم
آخه مگه میشه من از عشق تو خسته بشم
اونا که نمیدونن منو تو عشق همیم تازه میخوام همونکه عشقم ازم خواسته بشم
یا هیشکی یا تو میخوام نگاتو از من نگیری اون خنده هاتو
این دل به جز تو عشقی نمیخواد میخوام صداتو یا هیشکی یا تو
با هیشکی یا تو
یا هیشکی یا تو دارم هواتو از تو میگیرم دردو غماتو
از من نگیری این خاطراتو میخوام چشاتو یا هیشکی یا تو
با هیشکی یا تو
رودخانه ای درسرم دارم
پر از قرل آلای دیوانه
خواب هایی
که خواب شان را حتی کسی ندیده ..
درخت انگوری درسینه دارم
مست ...
سر از شانه هایم درآورده
دختران همسایه از انگورهایش می چینند ..
چند تا کلمه دارم
که بیشترشان دوستت دارم است
چند شعر
که هنوز جایی نخوانده ام ..
و چتری که هیچ بارانی بغلش نکرده
در سرم رویاهای زیادی دارم
اتاقی کوچک
و یک تنهایی بزرگ
آنقدر بزرگ
که همه ی اینها را درخود گم کرده است ..
دارد رضایت در سکوتم سخت میگندد
دلتنگی ات توی وجودم پینه میبندد
دق کرده ام دیگر از این ابهام تکراری
اصلا نمی دانم چه احساسی به من داری
آخر دلم در این اتاق سرد می میرد
از بس تو را کز کرده در این چاردیواری!
هرشب تو را سر می کِشد هوش و حواس من!
کم کم مرا ته می کشد این جسم اجباری!
این روزها با هر نفس یاد تو می افتم
داری برایم از در و دیوار می باری ...
بی هوا داریم تا بی هوا
بی هوا که میروی
هوایی که ماهیِ هنوز از عید مانده بر میز، نفس میکشد
از هوایِ جهان من امن تر است!
باید ماسک اکسیژن از سقف پایین بیافتد
که نمی افتد
که نمی افتی از سرم
که بی هوا داریم تا بی هوا
...
بی هوا که ببوسی ام
بی هوا که بگویی: شام کتلت درست می کنی برایم؟
بی هوا که صدایم کنی
که برگردم
که نمی کنی
این بی هوا ها را چه به آن بی هوا ها!؟
ها!؟
...
این بی هوا ماندن
بلاتکلیف و بی چیزی که از سقف پایین بیافتد
با بی هوا که ببوسی ام
که نمی بوسی ام
کجایش یکی ست!؟
...
کلمه کم دارد این زبان
به استاد سخن گلایه کن
بگو کلمه کم دارد این زبان
بگو زنده شود فکری کند
دیوانش را جا گذاشته ام در اتاقت..
حال آدم که دست خودش نیست
عکسی می بیند
ترانه ای می شنود
خطی می خواند
اصلا هیچی هم نشده
یکهو دلش ریش می شود ..
حالا بیا وُ درستش کن
آدمِ دلگیر
منطق سرش نمی شود
برای آن ها که رفته اند
آن ها که نیستند، می گرید
دلتنگ می شود
حتی برای آنها که هنوز نیامده اند ..
دل که بلرزد
دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست
این وقت ها
انگار کنار خیابانی پر تردد ایستاده ای
تا مجال عبور پیدا کنی
هم صبوری می خواهد هم آرامش
که هیچکدام نیست
آدم تصادف می کند،
با یک اتوبوس خاطره های مست ..