تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات

پایگاه اطلاع رسانی  دفتر مقام معظم رهبری

امــــــشب

http://s5.picofile.com/file/8118250818/111111111111.gif


يکي را دوست دارم

يکي را دوست دارم
ولي افسوس او هرگز نميداند
نگاهش ميکنم شايد
بخواند از نگاه من
که او را دوست مي دارم
ولي افسوس او هرگز نميداند
به برگ گل نوشتم من
تو را دوست مي دارم
ولي افسوس او گل را
به زلف کودکي آويخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم اي مهتاب
سر راهت به کوي او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست مي دارم
ولي افسوس چون مهتاب به روي بسترش لغزيد
يکي ابر سيه آمد که روي ماه تابان را بپوشانيد
صبا را ديدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست مي دارم
ولي افسوس و صد افسوس
زابر تيره برقي جست
که قاصد را ميان ره بسوزانيد
کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
يکي را دوست مي دارم
ولی افسوس او هرگز نمیـــــــدانـــد ..
 

افسوس او هرگز نمیـــــــدانـــد ...


به ظاهر همه چی خوبه

به ظاهر همه چی خوبه به ظاهر خوبمو شادم
ولی تو دلم آشوبه از اینکه دل به تو دادم
حقیقت داره این قصه منم مثل تو بیتابم
منم شبا از این تقدیر با آرامش نمیخوابم

شده سهمه من از دنیا تب تُنده پریشونی
نگو خوشحال و خوشبختی تو حالم رو نمیدونی
شده سهمه من از دنیا تب تُنده پریشونی
نگو خوشحال و خوشبختی تو حالم رو نمیدونی

شاید نشون نده چهرم چیزی که تویه قلبم هست
جهانم بی الف شد رفت از اون روز که به تو دل بست
به ظاهر خوبم اما نه همه چی که به ظاهر نیست
یه بن بست مقصده خوبی برای یه مسافر نیست

شده سهم من از دنیا تب تُنده پریشونی
نگو خوشحال و خوشبختی تو حالم رو نمیدونی
شده سهم من از دنیا تب تُنده پریشونی
نگو خوشحال و خوشبختی تو حالم رو نمیدونی
شده سهم من از دنیا تب تُنده پریشونی
نگو خوشحال و خوشبختی تو حالم رو نمیدونی



وقتی یکیو ♥دوست داری♥

وقتی یکیو ♥دوست داری♥

اشکشو درنیار;(((
با اشکاش از چشماش میوفتی...??

ازش فاصله نگیر←_____→
اگه سرد شه دیگه درست نمیشه ...??

باهاش قهرنکن√
بی توبودن رو یاد میگیره ...??

تهدیدش نکن ×
دعواش نکن×
میره پشته یکی دیگه قایم میشه...اون ادم پناهش میشه ...??

اگه دوستش داری←♥→
همونجوری که هست دوستش داشته باش سعی نکن عوضش کنی??

اگه دوستش داری←♥→
اشتباهاتشو به روش نیار.ادم جایزوالخطاست...??

اگه دوستش داری←♥→
تواوج بدیها وتلخیهاوسختیها
از آغوشت بیرونش نکن...
بذاریاد بگیره دنیاش، زندگیش همون آغوشیه که توشه !??

نذاربره جای دیگه ازدست تو گریه کنه اوموقعس که دیگه ????
تو،توي قلبش جایی نداری...


گاهــــــے دلــم برای خودم تـنـگ میشود ..

گاهــــــے دلــم برای باورهاے گذشته ام تـنـگ میشود ..

گاهــــــے دلــم برای پاكیهاے كودكانه ے قـلـبـم میگیرد ..
...
گاهــــــے دلــم از رهگذرانے كه در این مسیـر بے انتها آمدند و رفتند ،

خسته میشود ..

... گاهــــــے دلــم از راهزنانے كه ناغافل دلـم را میشكـنند میگیرد ..

...

گاهــــــے آرزو میكنم اے كــاش

دلــــــی نبود تا تـنـگ شود

تــا خسته شود

تــا بشكـند ........


گاهی دلم می خواهد

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!

لحاف را بکشم رویش!

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

غصه نخور خودم جان!

درست می شود!درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم...

تمام می شود...

بالاخره تمام می شود...!!!


خدایــــــا

 

از بـد کردن آدمهایت شکایـتـــ داشتـم به درگــاهتـــ … 

امـا شکایتـم را پس میگیـرم…
 
من نفهمیدم…فراموش کرده بودم که بـدی را خلـق کـردی
 
تا هـــــر زمان که دلــ♥ـــم گرفت از آدمهایت…نگاهـــــم به تــ♥ـــو باشد… 

گاهی فرامــــوش میکنم که وقتی کسـی کنــــــارم نیست… 

معنایش این نیست که تنهایــــــــم… 

معنایش اینست که هــــمه را کنار زدی تـا خودم باشم و خــــــودت… 

با تــــ♥ـــو تنهایی معنا ندارد… 

مانده ام تــــ♥ــــو را نداشتم چه میکردم…

 


ســکوت


 

گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...

میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...

اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!

اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...



حرᓅـــے براے گـᓅـتטּ نمـــے مانـב...

 حرᓅـــے براے گـᓅـتטּ نمـــے مانـב...
 وᓆـتـے בلـــے بـــے هیچ گناهــــے شڪـωـتـہ باشـב...
 وخرבـہ هاے בل ...
 چناטּ راـہ نـᓅــω ڪشیـבنت را بنـב بیاورב...
 ڪـہ هر نـᓅــωـت با בرב باشـב...
 و مـבام چشمانت پر و خالــــے از اشڪــــے شوב...
 ڪـہ آטּ هم با בرב اـωـت...
 حرᓅــــے براے گـᓅـتטּ نمـــے مانـב...
 وᓆـتـــے בرבے راـہ گلویت را بنـב بیاورב...
 شایـב آرام تر میشـבم ...
 ᓅــᓆـط و ᓅــᓆـط ...
 اگر میـᓅـهمیـבے ...
 حرᓅـهایم بـہ همیטּ راحتے ڪـہ میخوانے ...
 نوشتـہ نشـבـہ انـב ...
 بـہ تاواטּ בل شڪـωـتـہ ام هزاراטּ בل مے شڪنم
  گناهش پاے ڪـωـے ڪـہ בلم را شڪـωـت


هنگام مرگ

مردی در حال مرگ بود.. وقتی که متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید.

خدا: وقت رفتنه !

 

مرد:به این زودی ؟

من نقشه های زیادی داشتم ! 

 

خدا: متاسفم ولی وقت رفتنه. 

 

مرد: در جعبه ات چی دارید؟ 

خدا: متعلقات تو را. 

 

مرد: متعلقات من؟

 

یعنی همه چیزهای من ؛ لباسهام ، پولهایم و ......

 

خدا: آنها دیگر مال تو نیستند آنها متعلق به زمین هستند. 

مرد: خاطراتم چی؟ 

خدا: آنها متعلق به زمان هستند. 

 

مرد: خانواده ودوستهایم ؟ 

خدا: نه ، آنها موقتی بودند. 

 

مرد: زن و بچه هایم ؟ 

خدا: آنها متعلق به قلبت بود. 

مرد: پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم هستند! 

خدا: نه آن متعلق به گردوغبار هستند. 

مرد: پس مطمئنا روحم است! 

خدا: اشتباه می کنی، روح تو متعلق به من است. 

 

مرد با اشک در چشمهایش و با ترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت

و باز کرد و دید خالی است! 

مرد دلشکسته گفت: من هرگز چیزی نداشتم؟ 

خدا : درسته. تو مالک هیچ چیز نبودی! 

مرد: پس من چی داشتم؟ 

 

خدا: لحظات زندگی مال تو بود.

هرلحظه که زندگی کردی مال تو بود.

 

زندگی فقط لحظه ها هستند قدر لحظه ها را بدانیم و لحظه ها را دوست داشته باشیم



شهر من غربت....!

           شهر من غربت....!    

      دیارم بی کسی....! 

      اندکی بالاتر از دلواپسی.....! 

      چند متری مانده تا آوارگی.....! 

      ده قدم بالاتر از بیچارگی....! 

      جنب یک ویرانه میپیچی به راست....! 

      میرسی درکوچه ای کزآن ماست....! 

      داخل بن بست تنهایی و درد.....! 

       هست منزلگاه چند دوره گرد....! 

      خسته و وامانده از این ماجرا.....! 

       در همان اطراف میبینی مرا.....! 

من نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم....! 

درعصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار! 

خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو!  

کلبه ی غریبی ام را پیدا کن 

کنار بیدمجنون خزان زده و کنار مرداب ارزوهای رنگی ام! 

در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو 

حریر غمش را کنار بزن!

مرا می یابی.....

 


تـــــــــــــــــنهایی

 

 

 ای که بی تو خودمو تک وتنها میبینم

 

هرجا که پا میذارم تورو اونجا میبینم

 

یادم چشمای تو پردرد و غصه بود

 

غصه غربت تو قد صدتا غصه بود

 

یاد تو هرجا هستم که با من

 

داره عمر منو آتیش میزنه

 

تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد

 

گونه های خیس مو دستای تو پاک میکرد

 

حالا اون دستا کجاست،اون دوتا دستای پاک

 

چرا بی صدا شده لب قصه های ما

 

من که باور ندارم اون همه خاطرمون

 

عاشق آسمونم، پشت یک پنجرمون

 

آسمون سنگی شده، خدا انگار خوابیده

 

انگار از اون بالا ها گریه هامون رو ندیده

 

یادتو هرجا که هستم با من

 

داره عمر منو آتیش میزنه

 

یادتو هرجا که هستم با من

 

 

داره عمر منو آتیش میزنه...



 

 


شکست سکوت

دلم گر گرفتو منو شعله ور کرد
خدا حالمو دید دعاهام اثر کرد
سکوتم شکستو صدام تا خدا رفت
دلم پرکشید و ندیدم کجا رفت
دارم گریه هامو تو قلبم میریزم
از آغوش دنیا دارم میگریزم
نفس میکشم با یه قلب شکسته
خدارو میبینم با یه چشم بسته

پر بغض و آهم پر بی پناهی
چجوری بمونم با این روسیاهی
یه حال عجیبی منو دوره کرده
خدا به وجودم داره بر میگرده
دارم گریه هامو تو قلبم میریزم
از آغوش دنیا دارم میگریزم
نفس میکشم با یه قلب شکسته
خدارو میبینم با یه قلب شکسته

دارم گریه هامو تو قلبم میریزم
از آغوش دنیا دارم میگریزم
نفس میکشم با یه قلب شکسته
خدارو میبینم با یه قلب شکسته



دلـ♥ـم

دلـ♥ـم خـیـلــی بــیــشــتــر از حـجـمــش پـــُر اســت ؛

پــُـر از جــایِ خــالـیِ ♥تـــو♥

پــُـر از دلـ♥ـتــنـگی بـرای نگــاهِ تـــو

پــُـر از خــاطـراتِ قــدم زدن

در کـوچــه پــس کــوچـه هـــای شــهـر بـا تــ♥ـــو

پــُـر از حــس پــرواز

پــُـر از تــــــــ♥ـــــــــو ♥ 

میـــــدانـــــــی…!؟

دلـــَـــــ♥ــــــــم

یک “مــــ♥ــــن” مـــــی خواهــد بــَـرای تــــ♥ـــــو…

و یک “تــــــ♥ــــــو” تـــا ابــَــد بــرای مــَ♥ــــن …


ليست صفحات
تعداد صفحات : 15