مانده ام ازاشک هایی که گاه و بیگاه از یقینم
بالامیرود چه زخم عمیقی دارد تک تک سلول های روحم
تاریخِ انقضای اشکهایم
فرا رسیده دیگر دلی را نمیسوزاند کمی پانسمان می خواهم
برای التیامِ تلخ دستانم که چنگ میزند بر بسترم
و بی صدا حضورت را فریاد می کشد ایمان دارم
به لجاجتِ لحظه ها وخدایی که با حوصله فاصله را برایمان
چرتکه انداخته من اینجا تنها و پریشان
وتو هفت حوضِ خیالت را پر می کنی
از ماهی های شب عید مانده هایم به انتها رسیده
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .