، کجایی که آرامم کنی ،
کجایی که این غم یخ زده را در دلم آب کنی گرفته دلم ،
کجایی که به درد دلهایم گوش کنی ،
کجایی که مرا با بوسه هایت گرم کنی…
نیستی و من در حسرت این لحظه ها نشسته ام ،
نیستی و من بیشتر از همیشه خسته ام در لا به لای برگهای زندگی ،
نیست برگی که از تو ننوشته باشم ،
نیست روزی که از تو نگفته باشم امروز آمد و از تو گفتم ،
نبودی و اشک از چشمانم ریخت و در همان گوشه نشستم ،
دلم خالی نشد و گرفته دلم ،
کجایی که دلم به سراغت بیاید گلم؟
نیستی و حتی سراغی از دلم نمیگیری ،
یک روز نباشم که تو مثل من نمیمیری….
نمیبینی چشمهایم را ، نمیمانی تا دلم را ،
به نقطه خوشبختی برسانی ،
مرا به جایی آرام بکشانی تا خیالم راحت باشد از اینکه همیشه تو را
خواهم داشت نمیخواهی دلم را ، نمیدانی راز درونم را ،
نمیگذاری تا مثل گذشته دلم تنها به تو خوش باشد ،
هیچ غمی در قلبم ننشسته باشد ،
اگر اشک از چشمانم میریخت یکی مثل تو در کنارم نشسته باشد ،
تا پاک کند اشکهایم را ، تا زیبا کند لحظه هایمان را… گرفته دلم ،
کجایی که سرم را بگذارم بر روی شانه هایت ،
تا پی ببرم به آن دل پر از نیازت ، تا تو را در میان بگیرم ،
تا همانجا در آغوشت برایت بمیرم…نیستی و من حتی در حسرت آغوش سرد توام ،
نیستی و من حتی منتظر بهانه های توام کاش بودی
و حتی به دلخوشی های پوچت نیز راضی بودم ،
من مثل قطره بارانی ام که در کویر خشک دلت عذاب میکشد،
طعم تلخ بی محبتی ها را میچشد … گرفته دلم ، کجایی که آرامم کنی…
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .