وقتی یکیو ♥دوست داری♥
اشکشو درنیار;(((
با اشکاش از چشماش میوفتی...??
ازش فاصله نگیر←_____→
اگه سرد شه دیگه درست نمیشه ...??
باهاش قهرنکن√
بی توبودن رو یاد میگیره ...??
تهدیدش نکن ×
دعواش نکن×
میره پشته یکی دیگه قایم میشه...اون ادم پناهش میشه ...??
اگه دوستش داری←♥→
همونجوری که هست دوستش داشته باش سعی نکن عوضش کنی??
اگه دوستش داری←♥→
اشتباهاتشو به روش نیار.ادم جایزوالخطاست...??
اگه دوستش داری←♥→
تواوج بدیها وتلخیهاوسختیها
از آغوشت بیرونش نکن...
بذاریاد بگیره دنیاش، زندگیش همون آغوشیه که توشه !??
نذاربره جای دیگه ازدست تو گریه کنه اوموقعس که دیگه ????
تو،توي قلبش جایی نداری...
گاهــــــے دلــم برای خودم تـنـگ میشود ..
گاهــــــے دلــم برای باورهاے گذشته ام تـنـگ میشود ..
گاهــــــے دلــم برای پاكیهاے كودكانه ے قـلـبـم میگیرد ..
...
گاهــــــے دلــم از رهگذرانے كه در این مسیـر بے انتها آمدند و رفتند ،
خسته میشود ..
... گاهــــــے دلــم از راهزنانے كه ناغافل دلـم را میشكـنند میگیرد ..
...
گاهــــــے آرزو میكنم اے كــاش
دلــــــی نبود تا تـنـگ شود
تــا خسته شود
تــا بشكـند ........
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!
ببرم بخوابانمش!
لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست می شود!درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم...
تمام می شود...
بالاخره تمام می شود...!!!
امـا شکایتـم را پس میگیـرم…
من نفهمیدم…فراموش کرده بودم که بـدی را خلـق کـردی
تا هـــــر زمان که دلــ♥ـــم گرفت از آدمهایت…نگاهـــــم به تــ♥ـــو باشد…
گاهی فرامــــوش میکنم که وقتی کسـی کنــــــارم نیست…
معنایش این نیست که تنهایــــــــم…
معنایش اینست که هــــمه را کنار زدی تـا خودم باشم و خــــــودت…
با تــــ♥ـــو تنهایی معنا ندارد…
مانده ام تــــ♥ــــو را نداشتم چه میکردم…
حرᓅـــے براے گـᓅـتטּ نمـــے مانـב...
وᓆـتـے בلـــے بـــے هیچ گناهــــے شڪـωـتـہ باشـב...
وخرבـہ هاے בل ...
چناטּ راـہ نـᓅــω ڪشیـבنت را بنـב بیاورב...
ڪـہ هر نـᓅــωـت با בرב باشـב...
و مـבام چشمانت پر و خالــــے از اشڪــــے شوב...
ڪـہ آטּ هم با בرב اـωـت...
حرᓅــــے براے گـᓅـتטּ نمـــے مانـב...
وᓆـتـــے בرבے راـہ گلویت را بنـב بیاورב...
شایـב آرام تر میشـבم ...
ᓅــᓆـط و ᓅــᓆـط ...
اگر میـᓅـهمیـבے ...
حرᓅـهایم بـہ همیטּ راحتے ڪـہ میخوانے ...
نوشتـہ نشـבـہ انـב ...
بـہ تاواטּ בل شڪـωـتـہ ام هزاراטּ בل مے شڪنم
گناهش پاے ڪـωـے ڪـہ בلم را شڪـωـت
مردی در حال مرگ بود.. وقتی که متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید.
خدا: وقت رفتنه !
مرد:به این زودی ؟
من نقشه های زیادی داشتم !
خدا: متاسفم ولی وقت رفتنه.
مرد: در جعبه ات چی دارید؟
خدا: متعلقات تو را.
مرد: متعلقات من؟
یعنی همه چیزهای من ؛ لباسهام ، پولهایم و ......
خدا: آنها دیگر مال تو نیستند آنها متعلق به زمین هستند.
مرد: خاطراتم چی؟
خدا: آنها متعلق به زمان هستند.
مرد: خانواده ودوستهایم ؟
خدا: نه ، آنها موقتی بودند.
مرد: زن و بچه هایم ؟
خدا: آنها متعلق به قلبت بود.
مرد: پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم هستند!
خدا: نه آن متعلق به گردوغبار هستند.
مرد: پس مطمئنا روحم است!
خدا: اشتباه می کنی، روح تو متعلق به من است.
مرد با اشک در چشمهایش و با ترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت
و باز کرد و دید خالی است!
مرد دلشکسته گفت: من هرگز چیزی نداشتم؟
خدا : درسته. تو مالک هیچ چیز نبودی!
مرد: پس من چی داشتم؟
خدا: لحظات زندگی مال تو بود.
هرلحظه که زندگی کردی مال تو بود.
زندگی فقط لحظه ها هستند قدر لحظه ها را بدانیم و لحظه ها را دوست داشته باشیم
دلم را ســـپردم به بنگاه دنیــا
و هـی آگهی دادم اینجــا و آنجــا
و هر روز برای دلم مشـتری آمد و رفتـــ
و هی ایــن و آن
ســرسری آمــد و رفتــ
ولــــی هیچکــس واقعــــاً
اتاق دلــم را تمـــاشا نکــرد
دلــــم قفــــل بود
کســـی قفل قلــبـــ مــرا وا نکرد...
یکــی گفتـــ چـرا این اتاق پــر از دود و آه استـــ
یکـــی گفتــــ چه دیـــوارهایش ســـیاه استــــ
یکــــی گفتــــ چرا نور اینجــا کم استـــ
و آن دیگـــری گفتـــ : و انگار هر آجــرش
فقـطــ از غم و غصــه و ماتم استـــــ !
و رفــتند و بعدش دلم ماند بی مشــتری
و مــن تازه آن وقتــ گــفتم:
خــــدایا، تو قلبـــ مرا می خــری؟
و فـــردای آن روز
خـــدا آمد و توی قــلبم نشستـــ
و در را به روی هـــمه
پشــتـــ خود بستـــ
و مـــن روی آن در نوشــتم
ببخشــید، دیگر
"برای شــما جا نداریم
از این پس به جز او کســی را نداریم..."
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است… دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد … دلم برای کسی تنگ است ه با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند… دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد … دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد… دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد… دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد … دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد … دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست… دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده… دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده… دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است… دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است… دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است… دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است… دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است… دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست… دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند… دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست… دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون (( تا )) است… دلم برای کسی تنگ است که دل دل تنگیهایم است… دلم برای کسی تنگ است
از خودم بدم میاد که عاشق شدم
از خودم که انقدر راحت دلم لرزید حالم به هم میخوره
دیگه میخوام تمومش کنم دیگه بسه من غرورمو از دست نمیدم دیگه به خاطر خنده هیچکس دلم نمیلرزه دیگه با حرف زدن با هیچکس ضربان قلبم بالا نمیره دیگه تموم میشه خدایا این بازی مسخره رو تموم کن...!!!
ســـیـــاهـــــی قـــلــــب هــــــا؛
از زیـــــــادی گــــــــنــــاهــــــان اســـــت...
و زیــــــادی گـــــنــــاهـــــــان ؛
از فـــــــرامــــوشـــــــی " مـــــــــرگ " ؛ و فــــــــرامـــــــوشــــــــی مـــــــرگ ؛ از زیـــــــادی آروزهــــــا... و زیــــــادی آرزوهــــــا از دوســــت داشــــتـــن دنـــیــــــا... و دوســـــت داشــــتــــن دنــــیــــــا ؛
در راس هـــــمـــــــــه خـــــــــطـــــاهــــــاســــــــت...
گـــــاهــــی بـــایـــد یـــاد گــــــرفت
هــمــیــشــــه دلـــی کــــه بــرات مــــی تــپــــد
مـــــانــــــدگــــــــار نــــیــســـــت...
بـــایــــد یــــاد گـــــرفـــت کــــه قــــدر بــعــضـــــی لــحـــظـــه هــــا را بــیــشــتــــر دانــســت... بـــایـــــد یـــاد گــــرفــت گــــاهــــی مــمــکــــن اســــت آنــقــــــدر " تـــنــهــــــــــــا " شـــوی؛ کـــــه هـــیــچ چـــشـــمـــــی اتــفــاقــــی هـــــم ؛
تـــــــو را نـــبــیــــنـــــــــد....